۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

بد مستی شبانه

مست میشوم شبانه
بی حرف و بی بهانه
بی تکیه ای به بالا
بی گوشه ای ز پایین
در این حوالی غم
در این حریم نا امن
در پرسه های گنگ
بد مستی شبانه
گه میروم به این سو
گه میروم به آن سو
گیجم و خالی از عقل
مدهوش این گناهم !
پیچیده بر تن خود
درد و ملامت آن
رنجش ز حال فردا
تندی بوی الکل
راهی واپسین شد
در تلخی همین جام
در تندی تلنگر
در مشت سردی از دور
میسوزم از این نفس
میسازم در خود قفس
این درد بی نهایت
تنهای بی شهامت
گنگی درد و خواهش
بودن ولی با سازش
میسوزاند زبانم
می پروراند اشکی
بر گونه ای دگرگون
این مستی شبانه
کاری به دست من داد
عقل و سرم بر ربود
دردم دو چندان نمود
کاش که رود به ناگاه
از کام و از تن من
این تلخ بی مروت
این درد بی نهایت.....
هیوا سروش

۲ نظر:

جواد گفت...

بد مستی شبانه
گه میروم به این سو
گه میروم به آن سو
گیجم و خالی از عقل
مدهوش این گناهم !

محمد رضا نصرتی..(م رد) گفت...

خسته نباشین بانو
من اندیشه های زیبای شما را تحسین میکنم و بوجود هموطنی چون شما افتخار میکنم نمیدانستم که وبلاگی با این محتوا دارید و با دیدنش شناختم در اندیشه هاتون بیشتر شد. موق باشید و پایدار