خنده تلخ من از اجبارست
من در این وسعت پر اندوهم
که قرینم همه لبریز غم است
و نگاهم به چراغی دور است
که شاید این همان امید است
که مرا از پس اندوه به خود میخواند
به تو ای یار کهن چنین میگویم :
که برم باش و نرو از پیشم
تا که در بند تو آواز رهایی خوانم
هیوا سروش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر