منم بی دین ترین دیندار عالم
ببین در هر نفس با دین ستیزم
که در دینم همه دینها فنایند
ببین در هر قدم از دین گریزم
که در دینم همه مردم عالم
به زندیقی مرا از خود برانند
من و دینم به هم محکوم گشتیم
نه او بی من نه من بی او نمانم
جهان از ما گریزد ما ز هم نیز
چه خونی مانده تا در ره بریزد
نه جانی مانده تا بر دار باشد
نه دودی تا که او حق نام باشد
تن و جانم به یک مویی نیرزد
ولی گویی جهان بی من نیرزد
منم آن شاهد خواب زمانه
زهی روزی که از بستر بخیزم
خدایا نام من را تو صدا کن
که جمله این جماعت را ببینی
که آهنگ صدایت را غریبند
که دین دارند و دنیایی سترون
که از انسان به جز کاهی نبینند
چه جای دین و ایمان ، وای بر ما
ز مردانش چه گویم ، وای بر ما
همه بت گشته اند از روی خاری
چه فریادی زنند از این تباهی
ببین ای دین چه ها بر ما رساندی
که ما را زین سبب بر دار کردی
چرا از من گریزی دم به دم تو
چه کردی با من و مانند من تو
چرا خود را چو شمشیر ساز کردی
زدی گردن همه یاران من تو
چه گریان و گریزانم ز هر کیش
که در دنیا چنین گشتند کم و بیش
هیوا سروش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر